هدیههدیه، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 8 روز سن داره

هــــدیـــــه

اعتصابت همچنان ادامه داره

خوشگلم همچنان غذا نمیخوری و هر چی میذارم دهنت الکی تو دهنت نگه میداری و بعد چند لحظه میندازیش زمین برا اینکه غذا بخوری دست به هر ترفندی میزنم از اونجایی که آب بازی رو دوست داری آب رو باز میکنم تا باهاش بازی کنی و تو این حین بهت دو سه قاشق غذا میدم یا میبرمت حموم اونجا غذا میدم امروزم ناهارتو بردم پارکینگ و یکم اونجا بهت غذا دادم به نظرم میاد که ضعیف تر شدی امروز صبح بعد از اینکه بیدار شدی نای بلند شدن از زمین رو نداشتی و چهار دست و پا راه میرفتی بمیرم برات نمیدونم چیکار باید بکنم ایشالا که زودی خوب شی وگرنه باید ببرمت دکتر ...
29 خرداد 1392

روز رای گیری

خوشگلم جمعه عصر شما تیپ زدی و باهامون رفتی برای رای دادن از اونجا که شما هنوز به سن قانونی نرسیدی نتونستی رای بدی بعد ازینکه برگشتیم شما یه لحظه انگشتمو دیدی گیر دادی ببینی چیه  اول فکر کردی که کرم هست انگشتمو بردی به صورتت زدی  بعدش که دیدی اثر استامپ هنوز رو انگشنمه فهمیدی که کرم نیست و تو یه لحظه چشم به هم زدن انگشتمو بردی تو دهنت و یه مک حسابی زدی تو این عکس میری واسه رای دادن اینجام باز از حموم دراومدی     واما بازم آب بازی..اینجا میخوای آب رو با دو انگشتت برداری و بخوری   ...
27 خرداد 1392

اولین دوری هفت ساعته از دخملی

دخترک نازم چهارشنبه ظهر بود که بابا بهم زنگید و گفت که اگه امکان داره شما رو پیش مامانی بذارمو با بابا بریم بیرون..چون قشنگ غذا نمیخوری نگران بودم و میترسیدم که گرسنه بمونی ولی راضی شدم بریم به شرطی که اگه اذیت کنی مامانی خبر بده که زود برگردیم شما بعد از ظهر خوابیدی و منم به قول معروف زدم به چاک با بابا قرار گذاشتیمو یکی شدیمو رفیم چندتا کار داشتیم انجام دادیم بعد 2 ساعت با مامانی حرفیدمو دیدم شما انگار نه انگار یه مامان هم داشتین از خواب بیدار شدینو به همت مامانی یکم شیر پاستوریزه خوردینو یکم هم غذا،خیالم راحت شد و تصمیم گرفتیم با بابا به کارامون برسیم عزیزم باید اعتراف کنم که زندگی بدون شما برا من و بابا غیر ممکنه تو تاکسی بودیم یه...
24 خرداد 1392

اعتصاب غذا

عسلم امروز سه شنبه هست و شما از جمعه غذا نمیخوری فقط شیر میخوری خیلی برات نگرانم پریروز به زور لوازم آرایشی یه تخم مرغ خوروندم بعدش دیگه هیچی نخوردی و این ترفند لوازم آرایشی هم دیگه جواب نمیده  هر چی میدم بخوری به زور میدی به عروسکات که بخورن موز رو دادم دستت که شاید یکم بخوری به زور به عروسکت میدادی دیگه حالم بدجور گرفته بود بابا هم یه پیشنهاد داد که منم با کله قبول کردم...گفت پیاده بریم ائل گلی یه دوری بزنیم و برگردیم هدیه هم شاید بیرون یه چیزی بخوره منم برات یه موز برداشتمو با بابا راه افتادیم برگشتنی دیدم انگار گرسنه ای کم کم از موز بهت دادم تا برسیم خونه تقریبا از نصف زیادترشو خورده بودی  خوشگلم ما قبلاها که شما تشریف ند...
21 خرداد 1392

شیطونک شیرین

عزیزم جونم برات بگه که در این چند روز که دایی اومده بود و خونه مامانی بودیم هر شیطنت و خرابکاری که بلد بودی کردی که دست مریضاد تو این چند روزه هم واژه های مامانی و بابایی رو خیلی قشنگ ادا میکنی و اما تازگیها به هیچ وجه نمیتونستم داروهاتو بدم که اخیرا کشف کردم عاشق آرایش کردنی منم از این استفاده کردم الان وقتی میخوام داروهاتو بدم یه دونه هم کرم میارم میگم هدیه داروتو بخور میخوام کرم بزنم برات...شمام با کمال میل داروهاتو نوش جان میکنی تا پات به خونه مامانی رسید تصمیم گرفتی دکوراسیون آشپزخونه رو تغییر بدی  و شروع کردی به جابه جایی دراورها    حیاط رو بیشتر از هرجایی دوست داری به خصوص وقتی میخوایم حیاط رو بشوریم دیگ...
19 خرداد 1392

قزل آی

دخترکم 5شنبه ساعت دوروبر 8 عصر بود که بابا زنگید که شما فسقلی رو آماده کنم تا برین بیرون منم که تو خونه دلم گرفته بود به بابا گفتم که منم میام و ایشونم با کمال میل قبول کردن همینطوری تو ماشین دور میزدیم واسه خودمون که بابا پیشنهاد داد بریم کافی شاپ سنتی قزل آی بابا تازگیها با دوستاش خیلی به این کافی شاپ میرفت منم که خیلی مشتاق بودم ببینم چطور جاییه زودی قبو ل کردم خداییش جای دنج و سرسبزی بود کارکنان اونجا بابا رو خوب میشناختن و خوب ازمون پذیرایی کردن به خصوص از شما که یه بستنی خاص و شیک براتون درست کرده بودن اما از شما بگم: همه کارکنان اونجا دوست داشتن شمارو از نزدیک ببینن از بابا خواستن که شمارو ببره تا از نزدیک ببیننت ولی ...
12 خرداد 1392

کرم زدن دخملی

خوشگلم امروز که از حموم دراومدیم وقتی داشتم به دستام کرم مرطوب کننده میزدم بلافاصله دیدم شمام میخوای کرم رو از دستم گرفتی و با دستت به صورت میزدی که مثلا داری کرم میزنی منم مجبور شدمو یکم کرم به دست و صورتت زدم چقدم ساکت نشسته بودی و ژست گرفته بودی که کرم بزنم جیکت هم در نمیومد حالا اگه میخواستم دواهاتو بدم کلی با هم دعوا داشتیم اینم عکسایی که امروز بعد حمو گرفتم اینم تبلیغ مرطوب کننده صورت ...
12 خرداد 1392

جوانی کجایی که یادت بخیر...!!!

عزیزم چند روز پیش وقتی با بابا مشغول بازی بودی پستونکتو پیدا کردی و وقتی بهت گفتیم بذار تو دهنت گذاشتی و به یاد قدیما شروع کردی به خوردنش  جالب اینجاست که وقتی هم میخوردیش بهش نگاه میکردی که اونوقت نگاهات چپ میشد اینم یه عکس با کلاه بنده ...
11 خرداد 1392

بازی وبلاگی

سلام به همه دوستای گلمون امروز موقع چک کردن نظراتم دیدم به یه بازی وبلاگی دعوت شدم که بازم مامان گل مهدیس و ملیسا که همیشه بهمون لطف داره دعوتمون کرده که ازش بی نهایت ممنونم و اما سوالای بازی و جواب بنده بزرگ ترین ترس زندگیت؟ ترس از دست دادن خانوادم اگر 24 ساعت نامرئی میشدی چی کار میکردی؟ نمیدونم  اگر غول چراغ جادو توانایی براورده کردن یک آرزوی 5 الی 12 حرف رو داشته باشد آن آرزو چیست؟ خوشبختی از میان سگ اسب پلنگ گربه وعقاب کدام یک را دوست داری؟ اسب کارتون مورد علاقه کودکیت؟ دختر مهربان فوتبالیست ها در پختن چه غذاهایی تبحر نداری؟ آش چون دوست ندارم اولین واکنشت موقع اعصبانیت؟ تر...
11 خرداد 1392

آدامس

خوشگلکم تازگیها فهمیدم که عاشق آدامسی  بلافاصله بعد از اینکه متوجه شی داریم آدامس میخوریم فوری میخوایش تو این زمان دوتا راه حل برامون هست یا ما هم باید از خیر آدامس بگذریم یا به شمام بدیم وقتی بهت آدامس میدم مثل اینکه تخمه میخوری بین دو تا دندونت میذاری و میخوریش اینم عکس حین خوردن آدامس لازم به ذکره که دادن داروهات هم شده یه معضل تا میبینی داروهاتو دارم آماده میکنم فوری جیم میشی  اگه خونه مامانی اینا باشیم میری بغلش و پناه میگیری اگه خونه خودمون باشیم هم که الفرار  دیشب موقع دادن داروها رفتی زیر میز ناهارخوری و یه ده دقیقه ای موندی هرچی میگفتی بیا بیرون بیشتر خودتو قایم میکردی  ولی چاره ای ندارم جز دادن دار...
5 خرداد 1392